مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

(◕‿◕) مهتای من بی همتاست (◕‿◕)

دخترم به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید به من تکیه کن که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

سومین یلدای مهتا بانو

سومین یلدات مبارک دخترم ان شا الله عمرت مثل شب یلدا بلند باشه توام با سلامتی و خوشی دیشب شب یلدا طبق معمول هر سال خونه ننه حاجی و بابا حاجی بودیم خیلی خوش گذشت تو هم خیلی با بچه ها بازی کردی که با اینکه عصر خوابیده بودی موقع برگشت به خونه از خستگی خوابت برد عزیزم هندونه من دیشب مامان جون یه شال و کلاه خیلی خوشکل بهت هدیه داد که از اتفاق خیلی با لباست ست بود طبق معمول گفتی دست شوشو درد نکنه مامان جون ​   اینم از هنر های مامانت ننه حاجی زحمت کشیده بودن و حلیم درست کرده بودن برای همین گفتن خیلی تدارک نبینید ...
1 دی 1394

اولین برف سال 94

عزیزم برف را خیلی دوست داشتی تا زمانی که برف میومد از پشت در تراس تکون نمیخوردی یه چتر هم دستت گرفته بودی و میگفتی واای خدای من برف میاد باید چتر داشته باشم برفی نشم ​ ​ ​ ​ ​ ​  فردای روز برفی دیگه نتونستم جلوت را بگیرم میگفتی باید بررریم حیاط برف اومدههههههههه دوبار هم افتادی ولی از شوقت هیچی نمیگفتی از اتفاق میگفتی مامان چیزی نشد نگران نباش ​ ​ ​ عاشق این گنده حرف زدنات هستم جیگرررررر ان شا الله بختت مثل این برف سفید باشه ...
1 دی 1394

روزمرگی مهتا

سلام دلبرم بازم تاخیر عزیزم هر روز شیرین تر از دیروز هستی و بسیاااار باهوش الان 10تا کلمه انگلیسی بلدی و میتونی بیش از 20تا کلمه را از روی نوشته هاش بخونی   مامان جون نوه گلش را خیلیییی دوست داره بیشتر از همه برای تو لباس و .... بافته من و تو هم عاشققققققشیم دستت طلا مامان جون یه روز خوب با هستی جونم که تو خیلی دوسش داری هستی و مامان آرزو گلش بابا که رفته بود ماموریت و ما تنها بودیم اومدن پیش ما ویه شب خاطره ای با هم داشتیم   ...
1 دی 1394
1